ای مسافر یاور شبهای من آشنای دیده ی تنهای من ساعتی بنشین کنارم همچو آب در سراب خشکی غمهای من قصه غربت درون خانه ام بشنو از آتشگه تبهای من چشمه های همزبانی را بجوی در کویر خشکی لبهای من شب دراز است وبسان یک درخت ریشه کن در خلوت دمهای من سینه ای دارم پر از سوز سخن گشته دریا سیل ماتمهای من این خیابان بلند روزگار پر شد از از هم گسستن های من
با تمام دل نبستن های من غرق غم ها می شوم تا می روی
تاریخ : یکشنبه 93/9/2 | 8:29 صبح | نویسنده : حاج شهنام دراوه | نظرات ()